کامبیز دیرباز و سام درخشانی، دو بازیگری بودند که بهترین بازی های این سریال را در نقش های "عماد" و "اسد" به نمایش گذاشتند؛ نقش هایی که مهمترین ویژگی شان، ساده و باورپذیر بودن شان بود.
روزنامه بانی فیلم در شماره امروزش گفت و گویی با این دو بازیگر درباره بازی در این سریال منتشر کرده است که خواندنی است.
****
در اينكه سريال نابرده رنج مي توانست شروع بهتر و پاياني منطقي تري داشته باشد و مثل اكثر مجموعه هاي وطني، پايان آن به دور از هر گونه فن دراماتيك و واقعيت و ... نباشد كه حرفي نيست! اما جدا از نقاط قوت اين مجموعه در مقوله كارگرداني و ... ،سريال نابرده رنج فرصتي بود كه دو رفيق سا لهاي دور بالاخره رو درروي هم بايستند!
پس از سالها رفاقت با اينكه شما هر دو در سريال « در چشم باد » حضور داشتيد، اما هرگز نقشى را رو دروى هم بازى كرديد تا اينكه براى سريال « نابرده رنج » با هم همبازى شديد ؟
درخشاني: ما خيلي دوست داشتيم از مثلث رفاقت ديدني مان براي يك اثر نمايشي استفاده شود. به همين دليل نه تنها با كامبيز بلكه خيلي علاقه مند بوديم در كاري با حضور پژمان بازغي هر سه نفر در كنار هم كار كنيم.
حتي آن اوايل قرار بود پژمان هم در اين سريال حضور داشته باشد. براي قرارداد هم آمد، اما گويا به دلايلي به توافق نرسيد. اين همكاري به نظرم يك اتفاق خوب بود، چرا كه شرايط سخت اين پروژه، به خاطر حضور مشترك ما در كنار هم قابل تحمل تر مي شد. حضور ما باعث شده بود فضاي كار بسيار شاد باشد و گروه بتواند آن سختي ها را تحمل كنند. چون ما اصلاً يك لوكيشن داخلي و روي مبلي نداشتيم، صندلي هاي ما همه سنگ و صخره بود!
ديرباز: اينكه ما پشت دوربين با هم رفيق بوديم به كنار، رفتار ما با يكديگر در جلوى دوربين برگرفته از خود فيلمنامه بود. نمى توانم منكر اين مسئله شوم كه رفاقت ما سر كار تأثيرگذار نبود؛ همچنان كه در هشتاد درصد از اين سريال هيچ رفاقتى بين اين دو شخصيت وجود ندارد. در اينكه ما در بده بستان ها راحت بوديم و اين كار بخشى از زندگى ما در اين سيزده ماه شده بود، شكى نيست. علت اين مسئله برمى گردد به اينكه ما در آن دوازده ساعت استراحت، در طول شبانه روز با هم بوديم. با هم
استراحت مى كرديم، راجع به كار حرف مى زديم، گپ وگفت هاى خوبى راجع به نقش داشتيم و در نهايت آماده حضور جلوى دوربين بذرافشان مى شديم. فكر مى كنم همين رفاقت ما باعث شده بود كار در زندگى مان هم جريان پيدا كند و بتوانيم در اين سيزده ماه به يك حرف مشترك به نام " نابرده رنج" برسيم.
قبول داريد رفاقت و آشنايى شما با خصوصيات و ويژگى هاى بازى يكديگر، همان قدر كه امروز به نفع كار شد، مى توانست مضر هم باشد؟
ديرباز: دقيقاً حرف تو درست است. اما در اين موارد به حرف هاى كارگردان عمل مى كرديم و هرگز با شروع تصويربردارى و ضبط سكانس به رفاقتمان فكر نمى كرديم و در واقع به دل نقش رفته بوديم. قطعاً من و سام در زندگى واقعى مان تا اين حد با هم كشمكش و كل كل نداريم كه بگويم ما عين زندگيمان را جلوى دوربين برديم. ولى شناخت از بازى يكديگر، حمايت كردن، انرژى دادن و انگيزه دادن در اين رابطه بسيار تأثيرگذار بوده وبه نظرمن تيجه آن مورد قبول هم از آب درآمد.
درخشاني: اوايل كار يك مقدار در مورد نقش ها دچار اشتباه شديم، اما پس از مدتي آنقدر در نقش هايمان فرو رفتيم كه گاهي حتي به هم كمك هم مي كرديم. يعني اين دوستي ما باعث شده بود گاهي حتي بيش از حد در كار يكديگر دخالت كنيم و كار هم را تصحيح كنيم. به طور مثال اگر مي ديدم يك مورد در بازي كامبيز اضافي است، آن را به او تذكر مي دادم.
ديرباز: من هم همين طور!
درخشاني: من در كار بازيگران ديگر معمولاً اين قضيه را كمتر مي بينم، اصولاً بازيگران در حرفه ما با يكديگر رودربايستي دارند و در نهايت از يكديگر فقط سؤال مي كنند من در فلان پلان چطور بودم و طرف مقابل هم در جواب مي گويد خيلي خوب! اما چون ما با هم اين رودربايستي را نداريم و بحث رفاقت از قبل ميان ما وجود داشت و با توجه به اينكه كاراكتر ما با هم پيش مي رفت، خيلي خوب مي توانستيم به يكديگر كمك كنيم و فكر مي كنم يكي از دلايل موفقيت اين كار همين باشد.
اين سريال براى شما دو نفر به لحاظ ايفاى نقش، متفاوت با هر آنچه تا به حال ديده ايم بود.
كامبيز: بله، مدتها به دنبال اين بوديم كه نويسنده يا كارگردانى بيايد و ما را با نگاهى متفاوت نسبت به قبل ببيند. اين مسئله در كار ما بسيار ايجاد انرژى كرد.
البته هر كارگردانى غير از بذر افشان اگر به دنبال بازيگر براى اين سريال بود، انتخابى متفاوت با اين داشت. خيلى ها سام را براى شخصيت اسد و كامبيز را براى نقش عماد در نگاه اول و قبل از پخش مناسب تر می دانستند.
ديرباز: قطعاً هر بازيگرى دوست دارد و مصمم است در نقش هاى مختلف خودش را محك بزند و ديده شود. نمى توان كتمان كرد كه من گونه اى را كه در آن جا افتاده ام، دوست دارم. قطعاً از آنچه مخاطب از من توقع دارد فاصله نخواهم گرفت؛ چراكه حضور من در آن قالب بيش از چيز ديگرى به دل او مى چسبد. اما انسان تجربه جديد را دوست دارد. از اتفاقاتى كه تا به حال برايش در كار رخ نداده لذت مى برد و هميشه بازيگر دوست دارد خطر كند و نتيجه اش را ببيند! من در طول سيزده ماه كار و يك ماه فاصله پخش هميشه اين هيجان و نگرانى را داشتم كه آيا مردم مرا در قالب جديد باور مى كنند؛ مردمى كه مرا در فيلم هايى چون« اخراجى ها » و « دوئل » و مجموعه هايى « تب سرد » چون ديده اند. معمولاً می گويند سرى را كه درد نمى كند، دستمال نمى بندند، اما در اين حرفه گاهى مواقع بد نيست به سرى كه درد نمى كند هم دستمال ببندى! من به دنبال تجربه هاى جديد هستم، اما اين مسئله باعث نمی شود بخواهم در گونه هاى قبلى ديده نشوم.
درخشاني: بايد به آقاي بذرافشان تبريك گفت كه جسارت كرده و اين كليشه را شكسته و نقشها را بر عكس انتخاب كرده است، كما اينكه به قول خودش اگر اين اتفاق هم رخ نمي داد سريال جواب مي داد! يعني اگر من اسد را بازي مي كردم و كامبيز عماد را بازي مي كرد هم كار آن طور كه بايد از آب در مي آمد، اما آقاي بذرافشان با شكستن اين كليشه يك بدعت و نوآوري كرد كه اتفاقاً همين به دل تماشاگر نشست. در واقع كار با همين انتخاب متفاوت به اعتقاد خيلي ها شيرينتر شد، چرا كه در ابتدا هيچ كس
باور نمي كرد كامبيز ايفاگر يك شخصيت ساده لوح باشد و من كاراكتري مثل عماد را بازي كنم، اما در ادامه ماجرا تغيير كرد. تماشاگر هر دو شخصيت را باور و با آن دو در لحظات مختلف قصه همذات پنداري كرد. مطمئن باشيد اگر هم طوري ديگر انتخاب مي شديم، كار جواب مي داد و اين رفاقت بين دو كاراكتر درمي آمد. قطعاً كامبيز از عهده نقش عماد برمي آمد و من هم با تمام انرژي اسد را بازي مي كردم. واقعيت را بخواهيد، كامبيز بيشتر به عماد نزديك است نه اينكه من به عماد! اتفاقاً خود كامبيز دلش مي خواست اين كليشه در موردش شكسته شود، كامبيز از ابتدا با اسد ارتباط برقرار كرده بود و دوست داشت در اين سريال بازي اش تداعي كننده حضورش در فيلم « اخراجي ها » نباشد. ضمن اينكه براي من هم يك كار نو بود، چون توانستم اينجا (به شهادت بيننده تلويزيوني و البته منتقدان و شما) ثابت كنم پتانسيل بازي در نقش هاي اين چنيني را هم دارم (كه اميدوارم حمل بر خود ستايي نباشد).
از شخصيت هاى "اسد" و "عماد" صحبت کنید، چقدر از این شخصيت ها از متن بيرون آمد و كدام بخش از آن سر صحنه خلق شد؟
ديرباز : به جرأت اعلام مى كنم 95 درصد از آنچه در حال حاضر مى بينيد، همان چيزى بود كه در فيلمنامه آمده بود. فيلمنامه، خوب و كامل بود و شخصيت پردازى كاملى هم روى آن صورت گرفته بود. من تنها تلاش كردم آن را درست اجرا كنم. به نظرم عليرضا بذرافشان و سارا خسروآبادى قلم بسيار خوبى دارند. من هفت سال پيش با ايشان « تب سرد » را كار كردم.
آنجا هم همين نظر را داشتم. آنقدر قلم اين دو قوى است كه بازيگر تنها بايد تلاش كند نقش را درست از آب درآورد، همين! در مورد اسد در تعامل با كارگردان، خود من شايد ويژگى هايى را به اسد اضافه كرده باشم؛ ويژگى هايى كه هميشه نمی توان آنها را بيان كرد و در فيلمنامه هم وجود ندارد.
هر كس اين نقش را بازى مى كرد، با شرايط و نوع بازى خاص خودش شخصيت اسد را ارائه مى داد؛ شايد حتى خيلى بهتر از من! به هر حال اسدى كه ديديد، روحى است كه كامبيز ديرباز در شخصيت دميده است.
درخشاني: من هم فكر مي كنم، فيلمنامه خيلي خوب نوشته شده بود و سعي كردم با تعهد به فيلمنامه كار كنم. همين مسئله باعث يكدستي و يكرنگي كار شده است. اگر مي خواستم چيزي از خودم به كار اضافه يا كم كنم، حس مي كنم آن يكدستي در نمي آمد. به هر حال آن نوع آشفتگي كه در زمان تصويربرداري يك اثر سنگين مثل نابرده رنج در طول سيزده ماه وجود دارد، به هر حال راكورد كار از دست بازيگر خارج مي شود. تمام تلاشم اين بود كه با وفاداري به فيلمنامه و حسي كه آن سكانس به من مي داد، كار مي كردم. فكر مي كنم يكي از دلايلي كه دوستان و كارشناسان لطف دارند و مي گويند كار من يكدست بود و راكورد بازي ام حفظ شده همين بوده باشد.چون من هيچ چيز از خودم اضافه نكردم.
سام درخشانى در اين سريال با آن شخصيت اتو كشيده هميشگى اش فاصله گرفت و با استفاده از يك جنس بازى فيزيكى(body language)به عماد نزديكتر شد؟
درخشاني: من براي نمايش عماد خيلي از خصوصيات بازي خودم را شكستم. البته يك نقش، از وجود بازيگرش عبور مي كند و قطعاً مقداري از شخصيت سام درخشاني در تمام نقشهايي كه تا به حال بازي كرده وجود دارد. اين در مورد همه بازيگران ديگر هم صدق مي كند. يعني نمي تواني بگويي يك بازيگر در ايفاي فلان نقش با خودش تماماً فاصله گرفت و يك نفر ديگر شد. من سعي كردم به قول تو از فيزيك بيش از هميشه سود ببرم.آن حالت شسته و رفته و تر و تميز هميشگي را از خودم در بازي دور كردم البته من قبلاً هم نقش متفاوت يك بيمار « شيزوفرني » را بازي كرده بودم. و در آنجا هم مجبور بودم استفاده زيادي از فيزيك داشته باشم. ضمن اينكه اينجا و در سريال نابرده رنج لحن ديالوگ گويي ام را نيز تغيير دادم تا كاراكتري با درصدي بالا از تفاوت نسبت به كارهاي قبلي ام از من ديده شود.
در شروع معرفى بهتر وكاملترى را از شخصيت اسد مى بينيم اين در حالى است كه عماد آنطور كه بايد معرفى نشد و به مرور در قصه تماشاگر نسبت به او شناخت كامل پيدا كرد؟
درخشاني: ببين اوايل سريال « نابرده رنج » در واقع قصه زندگي اسد بود. تلاش كارگردان هم بر اين بود كه مردم با كاراكتر اسد ارتباط برقرار كنند و با او همراه شوند. اتفاقاً حضور من خيلي آهسته آهسته، به موقع و متفاوت بود. يعني اگر از اوايل ما مي خواستيم عماد را وارد كنيم و از او بخواهيم كه از در رفاقت با اسد برخورد كند، اين جذابيت به وجود نمي آمد.
بزرگترين جذابيت در خلق يك درام، كش و قوس شخصيتها با هم است، اگر تمام كاراكترها در راستاي يك هدف با هم حركت كنند، شيريني قصه از بين مي رود و كار سخت و تك بعدي مي شود. من در نقدهايي كه براي اين سريال مطالعه مي كردم مي ديدم كه اكثراً مخاطبان مجموعه مي خواستند بازي موش و گربه اين دو كاراكتر تا انتهاي سريال وجود داشته باشد و ...بزرگترين خاصيت درامهاي موفق جهان همين كنتراست در شخصيت پردازي هاست.
فكر می كنم نكته مهمى كه در مجموعه « نابرده رنج » در بازى تو هم ديده شد، اين است كه اينجا كامبيز ديرباز خيلى خوب توانست نادانى و سادگى اسد را در صورت و ميميكش هم نشان دهد و بيش از قبل از توانايى هاى چهره اش سود برد؟
ديرباز: باز هم فكر می كنم بخش عمده اين ماجرا به فيلمنامه برگردد. از سوى ديگر امروز حدود 10 سال از زندگى حرفه اى
من و ورودم به اين عرصه می گذرد. به هر حال من چهارده سال پيش پشت ميزهاى دانشگاه نشستم و استادان بزرگم مطالب مهمى را به من آموختند. در واقع به لحاظ تئورى من در دانشگاه مسائل مختلفى را آموختم؛ تا 10 سال پيش كه به شكل عملى كارم را شروع كردم. من در مجموعه « نابرده رنج » با اكتفا به تجربياتم، خودم را رها كردم. يعنى اينگونه نبوده كه بخواهم در اين سريال بيش از هميشه از چهره ام سود ببرم. كاملاً در دنياى اسد خودم را رها كردم.
يكى از نقاط عطف كار شما در اين سريال، زندگى جلوى دوربين به خصوص در لحظات بازى مشترك تان است، فكر می كنم اين مسئله هم مى تواند به رابطه شما و آشنايى تان از داشته هاى بازيگريتان مرتبط باشد؟
درخشاني: دقيقاً همينطور است. تصميمي كه خود من در بازي ام گرفتم، اين بود كه با شخصيت زندگي كنم. اعتقاد دارم به محض اينكه كوچكترين دروغي را به تماشاگر بگوييم، او متوجه مي شود و بازي ما را پس مي زند.تصميم گرفتم هميشه در كارم با تماشاگر روراست باشم. به همين دليل قبل از بازي روي هر نقش در مورد آن تحقيق و بررسي و در مورد آن بحث مي كنم. از كوچكترين خصوصيات نقش به راحتي نمي گذرم و سعي مي كنم در راستاي حقيقت نقش آن را ارائه بدهم. هيچ گاه با خودم نمي گويم كه تماشاگر اينجا را متوجه نمي شود. گاه مي شنوم سر زمان تصويربرداري دوستان مي گويند فلان كار را انجام بده، كسي متوجه نمي شود، در حالي كه اصلاً اين گونه نيست. مردم خيلي خوب و دقيق كار را مي بينند و متوجه حركات و سكنات ما مي شوند و به محض اينكه به شعورشان توهين بشود كار را پس مي زنند. فكر مي كنم يكي از نكات مهم اين كار روراستي و غلو نبودن بازي مان بوده است. به نظر من انتخاب آقاي بذرافشان در مورد من و كامبيز از هوش بالايش نشأت گرفته است.
ديرباز:كاملاً درست مى گويى! شايد در يك ماه اول اينگونه نبود، اما به مروراين زندگى اى كه تو می گويى جلوى دوربين سارى و جارى شد. در يك ماه اول آنقدر نگران ديالوگ گويى بوديم كه وقتى سام جلوى دوربين بود و من كنار دوربين به او بازى می دادم، ناخودآگاه ديالوگهاى او را هم تكرار می كردم و برعكس. بعد از چند وقت خودمان به اين ماجرا مى خنديديم.
علت اين مسئله هم به نگرانى ما بر می گشت. شايد باورتان نشود كه ما هر دو ديالوگ هاى يكديگر را حفظ كرده بوديم. از ماه دوم به بعد من و سام چشم بسته يكديگر را جلوى دوربين پيدا مى كرديم. ما عكس العملهاى يكديگر را خيلى زود در بازى درك و بر همان مبنا بازى مى كرديم.
خيلى تأكيد داشتيم كه در تمام پلان ها براى همديگر پشت دوربين حاضر شويم! مگر يكى - دو بار، كه حال من بد شد و مرا به بيمارستان بردند.
جالب اينكه بعد وقتى در پخش، پلان هاى سام را ديدم، با خودم گفتم اگر من هم در آن پلان ها حضور داشتم، همين عكس العمل ها رخ مى داد. اين نشان از شناخت و رابطه اى دارد كه تو به آن اشاره كردى!
سام از غلوكردن در بازى صحبت كرد. اصولاً فيزيك و جنس بازى كامبيز ديرباز به شخصيت هايى مثل « عماد » و جنس غلوآميزبازى نزديك تر است. حالا تو اينجا مجبور بودى در نمايش سادگى و بى آلايشى يك كاراكتر غلو كنيد.
ديرباز: ببين من هم با عماد فاصله دارم و هم با اسد، اما اين سوى پشت بام را هم قبلاً تجربه كرده بودم و در آرشيو ذهنى ام داشته ام. پس نشان دادن آن قطعاً برايم سخت نبوده! (البته اين به آن معنا نيست كه اگر قرار باشد دوباره نقشى با اين خصوصيات را بازى كنم، خودم را تكرار مى كنم) قبول دارم خطر بود. تمام اين فشارى كه در طول كاربا من همراه بود به همين مسئله هايي كه تو اشاره كردى هم مرتبط بود. البته چيزى شبيه به اين نقش را در يك تئاتر تجربه كرده بودم.
من براى نمايش شخصيت اسد از دو تجربه تئاترى ام خيلى كمك گرفتم، نمى گويم البته عين همان بود. من در نمايش « پيك نيك در ميدان جنگ » شهره لرستانى و « هتل عروس » سيما تيرانداز، كمدى موقعيت بازى كردم و اين فضا دور از ذهنم نبود. اگرچه كار شرايط توليد و فضاى قصه اين كار خيلى متفاوت بود.
به طور كلى معتقد هستم براى اين نقش هم مثل ديگر نقش ها، همه چيز برگرفته از خود فيلمنامه است. يعنى فيلمنامه به بازيگر اجازه و فرصت غلو را مى دهد! البته غلو را چون تو به كار بردى، من هم استفاده مى كنم. قطعاً فيلمنامه است كه به بازيگر فرصت مى دهد چقدر جلو برود و چقدر توانايى هاى خودش را به رخ بكشد.
در اين كار هم جاهايى همين فرمول به كمك من آمده؛ مثل سادگى اسد و گاهى اوقات حرف نزدن اسد. من با عليرضا بارها صحبت مى كردم و برعكس بسيارى كه اصولاً مى خواهند ديالوگشان بيشتر باشد، مى خواستم كه ديالوگ هاى من حذف شود. گاهى اوقات به عليرضا مى گفتم چه بهتر است در اين لحظات ما از نگاه و عكس العمل اسد به جاى حرف زدن استفاده كنيم. او هم بعضاً مى پذيرفت.
به نظر خودم جاهايى حرف نزدن يا به قول تو غلو نكردن براى بازيگر خيلى بهتر و در كارش تأثيرگذارتر است؛ چراكه بهتر مى تواند شرايط و فضا را منتقل كند و حرفش را بزند.